اسبي و خري اي جا نکرين، هم بو نبين، هم خو مبين
آقا زاهد پسر مودب و سر به راهي بود و با ظريف بچه محل و همبازي بودند. ظريف در حجره ميرزا مشغول به کار بود و زاهد بيکار. بعد از مدتي ميرزا در پي فردي به عنوان منشي خود بود. ظريف دوستش را معرفي کرد.
مادر زاهد به علت اين که ظريف در آن حجره بود، موافقت نمي کرد که با وساطت پدر اين کار انجام شد. او هم مشغول به کار شد. پس از مدتي اين دو به گونه اي رفتار کردند که عرصه را بر حجره دار تنگ نمودند. او هم عذر آن ها را خواست. در اين رهگذر مادر زاهد برگشت به شوهرش گفت: تره نواتن;
اسبي و خري اي جا نکرين، هم بو نبين، هم خو مبين
يعني: به تو نگفتم، اسب و خر را يک طويله نکنيد، هم بو نشوند، هم خو مي شوند.
نيک اگر با بد نشيند، بد شود.
* برگرفته از: «سمني مثلون آستونکي (حکايات ضرب المثل هاي سمناني)» سال چاپ 1393.